سروش، که اختری قدر اول در کهکشان متفکرانی است که از آنان با عنوان روشنفکران دینی یاد میشود و در مجمع الکواکبشان ستارههای درخشانی همچون سید جمال اسدآبادی، محمد حسین نائینی، اقبال لاهوری، مهدی بازرگان، مرتضی مطهری، و علی شریعتی پرتو افشانی میکنند، شصت و پنج ساله شد. همراه با شادباش و تهنیت تولد این متفکر، افسوسمندانه باید بدین نکته نیز اشارت کرد که محققی که دیدگاهها و نظریههایش زمینه ساز تکاپوهایی جدی در حوزه و دانشگاه شده است و آرائش در میان شمار زیادی از خوانندگان در اقصی نقاط جهان تأثیر گذارده و در محافل علمی و آکادمیک بین المللی مورد بحث و تحلیل قرار گرفته است.
بسیاری از شواهد حکایت از آن دارند که زیستبوم معرفتی و زیستجهان سیاسی-اجتماعی در کشور ما چندان اندیشههای نامتعارف، تازه و آشنایی زدا را برنمیتابد و هضم نمیکند. این پدیدار، در جهان جدید که یکی از برجستهترین وجوه آن «معرفتْ بنیادی» است، میباید برای جامعه مدنی ایران (در گستردهترین معنای این اصطلاح که در برگیرنده همه جریانها و نهادهایی است که به آموزههای عقل نقاد التزام دارند) هشدار دهنده باشد.
ایران اسلامی که با سابقه تمدنی و فرهنگی بسیار کهن، با برخورداری از میراثی غنی محصول برهم افزایی دستاوردهای نظری و عملی اقوام و ادیان گوناگون طی چند هزاره، در تاسیس بنای تمدن جدید سهمیدرخور ایفا کرده است، با این خطر جدی روبروست که در زمانهای که خِردِ نقاد چراغ روشن دانش را فراراه ملتها قرار داده است، به جهت تُنُک مایگی و ضعف زیستبوم عقلانیت، در عرصه رقابت میان ملل نه تنها از پیشرفت، آنگونه که در خور است، باز بماند که بقا و استمرارش دستخوش عدم تعیّن شود.
دکتر سروش در متن انقلابی با روح و آرایههای دینی شکوفا شد و در یک سیر تطوری و البته تکاملی از مدافعی پر شور به اندیشهوری اندیشناک از آینده حمهوری اسلامی ، تغییر وضعیت داد. او با فراست ضعف و خلل پروژه عقلانیت و بنیه نحیف آن را که به تعبیر دکتر شایگان در بزنگاههای تاریخی به تعطیلات رفته بود، دریافته و وجدان کرده بود. اما برخلاف کثیری دیگر از روشنفکران وطنی که ضعف عقلانیت را به حوالت تاریخی و به سنتی تقلیل میدادند (و میدهند) که ناگزیر، با تصلب یافتن، سیر انحطاط و نیهیلیسم را میپیماید؛ روشنفکرانی که با الگو برداری از آموزههای هگلی وهایدگری از سرنوشتی محتوم و گریزناپذیر سخن میراندند (و میرانند)؛ و با تکرار ترجیع بندِ «پایان دور این یا آن پدیدار»، از امتناع تفکر و پایان دوران اندیشه ورزی در ایران سخن میگفتند (و میگویند)، تلاش کرده است با صورت بندی تحلیلی از موقعیت دین، که به نظر او مهمترین رکن فرهنگی ایرانیان به حساب میآید، راه نقد و گفت و گوی عینی را نبندد و به این نکته توجه دهد که رویکردهای حتمیت گرایانه یا سنت زده و یا رمانتیستی، خود نشانه ضعف بنیه عقلانیت نقاد و غفلت از این واقعیت است که در درون پروژه پالایش عقلانی دین امکانات فراخی موجود است که میتواند و باید مورد بهره برداری بهینه قرار گیرد.
پروژه عقلانیت دکتر سروش با رویکردی مسأله محور به نیت یافتن راه حل برای مشکلههای کهن و نوظهور در نظام سیاسی ایران دنبال شد. این گام مبتکرانه مورد استقبال شماری دیگر از روشنفکرانی قرار گرفت که در زمره نسل جوانتر روشنفکران دینی به شمار میآیند. اینان هر یک به سهم خود از سویی با نقدهایی که به پروژه دکتر سروش وارد آوردهاند و از سوی دیگر با عرضه دیدگاههای خاص خویش، ظرفیتها و جنبههای تازهای را در مسیر پرسشگریهای نخستین دکتر سروش آشکار ساختهاند و افقهای تازهای گشودهاند و پروژه توانمندسازی زیستبوم عقلانیت و بهرهگیری بهینه از ظرفیتهای دین را، تا جایی که نهادهای دانشگاهی و روشنفکری و عرصه سیاست اجازه میدهد، در مسیرهای مختلفی به پیش راندهاند.
هرچند دستاوردهای این جمع طی چند دهه گذشته در خور توجه و قابل ملاحظه بوده است اما هیچ یک فضل تقدم و تقدم فضل دکتر سروش را انکار نمیکنند. از نظر روشنفکران دینی معاصر ایران دکتر سروش به عنوان آغاز گر نخستین تلاشهای عقلگرایی نقاد در ایران پس از انقلاب محسوب میشود و بسیاری از کسانی که در عرصه روشنفکری و عقلانیت در ایران فعالییت دارند و اکثر کسانی که بدون یاس و ملال روزگار از روشنگری و پروژه عقلانیت در طرح مسائل و جست و جوی راه حلها دفاع به عمل میآورند، ازدکتر سروش به عنوان یکی از ارکان برجسته پروژه خود به نیکی یاد میکنند و در تبار شناسی روشنفکری خویش جایگاه ویژهای را برای وی در نظر میگیرند. این البته در دیاری که دچار کم خونی عقلانی شده است افتخار کمی نیست.
یادکرد دکتر سروش یادکرد وضعیت بحرانی عقلانیت و مظلومیتی است که روشنگری و روشنفکری در ایران بدان دچار شده است. در این مختصر کوشش شده است آن گونه که مرسوم عقلگرایان نقاد است، به شیوهای نقادانه به یکی از ابعاد مهم پروژه دکتر سروش نظر شود و جهات قوت و ضعف آن، در حدی که در حوصله این نوشتار کوتاه میگنجد، مورد بررسی قرار گیرد.
پیشتر اشاره شد که دکتر سروش در مقام یک نظرورز برای حل مشکلات فرهنگی و سیاسی در ایران چاره را در تفسیری عقلانی از دین جست و جو کرد. شاید بتوان لُب لُباب پروژه او را اینگونه بیان کرد که چنانچه دین به نحو عقلانی درک و فهم شود، دیگرِ منابع و ظرفیتهای فرهنگی نیز (آنهم در جامعهای که گرایش دینی در آن قدرتمند است) متأثر از آن پویشی روشنگرانه و عقلانی خواهند یافت. بر این اساس او کوشید با جدا سازی دین از فهم دین و تجربه دینی، راهی برای نقدهای عقلانی در دین و بسط پروژه عقلانیت میان باورمندان و مؤمنان جست و جو کند. این رویکرد که قرائت تازهای از یک کوشش دراز آهنگ در راستای درک عقلانی دین و برجسته ساختن جایگاه عقل در نظام معرفت دینی بود که به همت نسلهای پیشین روشنفکران دینی در اشکال گوناگون دنبال شده بود، در نزد دکتر سروش، و به اعتبار آشنایی جدی او با منابع فرهنگی اسلامی و نیز سنتهای معرفتی غربی، بخصوص سنت تحلیلی، از بن مایهای غنی تر برخوردار شد.
پروژه دکتر سروش اما، با همه بداعت رویکرد و غنای محتوا، واجد یک سویه روشن و یک سویه احیاناًَ تاریک است. سویه روشن آن در توجه جدی تر به بحثهای عقلانی مانند تکثر فهمها و قرائتها، اهمیت تجربه ورزی، نگاه نقادانه به جایگاه ایدئولوژی، نقش اخلاق، کارکرد دموکراسی، اَشکال و انواع سکولاریسم، موقعیت محوری نقادی، و … تجلی یافته است. به همت دکتر سروش این مسائل در فضای روشنفکری بعد از انقلاب از حاشیه به متن آمدند و به موضوعات مهمی در دانشگاه و حوزه تبدیل شدند. تکاپوی جمعی برای درک و هضم اینگونه مسائل و پیوندشان با مسائل ایران، نوعی جامعه علمی متشکل از محققان و روشنفکران بوجود آورد و تعاملات فرهنگی-معرفتی را در حیطه عمومیدر ایران نشاط بخشید و موجب تنوع اجتماعی و ارائه خط مشیهای پژوهشی بدیع در عرصه فرهنگ و سیاست شد. محصولِ بخش مهمی از تلاشهای فکری دکتر سروش در رویدادهای سیاسی و فرهنگی پس از دوم خرداد بخوبی آشکار گردید.
اما سویه تاریک پروژه دکتر سروش ناشی از تنشی در درون ساختار نظری پروژه است که شماری از اصحاب نظر بدان توجه کردهاند. برای فهم بهتر این جنبه تاریک، مقایسه اجمالی آن با پروژه مشابهی که سه قرن پیشتر به وسیله ایمانوئل کانت ارائه شد احیاناًَ میتواند کمک کار واقع شود.
کانت که با بصیرت و ژرف اندیشی یی شگفت انگیز ویژگیهای جهان جدید را مورد توجه قرار داده بود و در خصوص ظرفیتهای فراخ آن تامل جدی کرده بود، همچنان که خود تاکید داشته است بر آن بود که در عصر عروج خرد، «برای ایمان جا[یی] باز کند». اما نه ایمانی یکسره متکی به جهشهای غیر عقلانی، که «تنها در حدود عقل» و متکی به نوعی بینش اخلاقی عقلانی (و بنابراین عام و فراگیر) که در همان حال که در بیان دینی جان میگیرد و قوت و تأثیر پیدا میکند، اعتبار منطقی خود را نه از صورتِ ظاهرِ عبارات مندرج در کتب مقدس، که از تفسیرهایی عقلانی-اخلاقی کسب میکند. نقدهای سه گانه کانت که جنبه دینی و قدسی آن در آخرین نقد او، نقد عقل زیباشناسانه، به اوج خود رسید، همگی اجزای مختلف پروژهای واحد بودند. پروژهای که یکی از مهمترین اجزاء آن عبارت بود از تفسیر و بسط معنایی و ژرف سازی مفهومی آنچه که در ادبیات دینیِ سنتی «ملکوت خدا» نام داشت در قالب آنچه که کانت «ملکوت غایات» مینامید. کانت با درک رابطه عمیق میان هدفداری و زیبایی به منزله مهمترین جلوههای عقلانیت و احساس، در نقدهای سه گانه خویش مانیفستی برای انسان مدرن تدوین کرد؛ انسانی که در تکاپوی آن بود که در آن واحد عقلانی، اخلاقی، و ایمانی باشد.
گمانهای که این نوشتار بر مبنای آن تحریر شده است آن است که پروژه دکتر سروش نیز در بن و بنیاد همان اهداف سه گانه پروژه کانتی را دنبال میکرد و میکند. اما تفاوتهای ظریفی که در رهیافت این دو متفکر به چشم میخورد، موجب شده است تا برای پروژه دکتر سروش تبعات و نتایج ناخواسته و نامطلوبی پدیدار شود که بر رویهم از آن به سویه تاریک پروژه تعبیر کردهایم. این سخن البته نباید این گونه تعبیر شود که پروژه کانت یکسره مبرا از هر کاستی و نقص و مصون از نتایج ناخواسته و نامطلوب است. مدعای این نوشتار صرفا آن است که در مقام مقایسه، از میان این دو پروژه که اهداف کم و بیش مشابهی را پی میگیرند، پروژه کانتی از انسجام درونی بیشتری برخوردار است. در عین حال، رویکرد دکتر سروش از این حیث حائز اهمیت است که تا حد زیادی گُسلها و لغزش گاههای پروژه آشتی دادن میان عقل و ایمان را (بخصوص در یک جامعه سنتی نظیر ایران)، برجسته میسازد.
در پروژه کانت، جای دادن دین در حدود عقل، منجر به آزاد سازی حیطههای گوناگون از علم (یعنی کاوش در طبیعت و جامعه) تا اخلاق و سیاست (یعنی تحول و تغییر در فرد و جمع)، تا هنر (یعنی جستجو در قلمرو تجربههای زیبا شناسانه) شد، و دین (همچنان که در دوران باستان در وصف فلسفه یا ریاضیات گفته میشد که زمانی ملکه معارف بودند و سپس خادم آنها شدند)، در خدمت غنا بخشیدن به این حیطهها، و فعالییتهایی قرار گرفت که در درون آنها جریان داشت. کانت در پروژه خود به شیوایی استدلال کرده بود که رابطه بر هم افزای میان این حیطهها و جلوههای گوناگون عقل و ذوق و ایمان، راهی را به سوی «امر والا» و تجربههای قدسی اصیل میگشاید.
در پروژه دکتر سروش اما، علیرغم تاکیدات بلیغ او بر اهمیت محوری نقش عقل نقاد، به اعتبار در هم آمیختن (و یا لااقل عدم تفکیک روشن) قلمروهای کارکرد عقل نقاد و تجربههای ورا-عقلانی/معنا گرایانه، دین، در نزد بسیاری از مخاطبان، جایگاهی محوری پیدا کرد و همه امور دیگر، خواه اخلاق، خواه دموکراسی، خواه علم را در خدمت خود و یا در ظلّ و ذیل خویش قرار داد.
آنچه به اجمال در بالا گفته آمد میتواند مورد سوء تعبیر قرار گیرد. برای پرهیز از این امر اندکی حاشیه روی و توضیح ضروری است. آنجا که سخن از دین به میان میآید میباید میان وجوه چندگانهای تفکیک کرد. از دو وجه هستی شناسانه و معرفت شناسانه، دینْ، در تنها یک گزاره که بیانگر هستی یک موجود برین و قرارداشتن سررشته همه کائنات در دست اوست، و امکان کسب شناخت در باره او، خلاصه میشود. از دو وجه تاریخی و جامعه شناختی، دینْ، با «شیوه زندگی» معینی که واجد جنبههای گوناگون و در عین حال مستمرا متطور شونده از آداب و سنتها و قوانین و احکام و مقررات و آئینها و تشریفات و … تشخص مییابد. این شیوه زندگی، البته از دینی به دین دیگر متفاوت است و در طول زمان نیز دستخوش تطور و تغییر میشود. از وجه ایمانی نیز، دینْ، در قالب انواع خاصی از تجربههای شخصی و یافتههای شهودی فردی، بیان میشود و تجلی مییابد.
هم در نظر کانت و هم در نظر دکتر سروش و هم در نظر جمیع روشنفکران دینی، وجوه هستی شناسانه، معرفت شناسانه و ایمانیِ دین و نیز وجهی از آن که در قالب «شیوههای زندگی» مشخص میشود، همگی از اهمیت (هر یک در معنایی خاص) برخوردارند. اما همه جنبههای معنایی و کارکردی این وجوه میباید با الزامات عقل نقاد هماهنگ شود و نه بالعکس. کانت معتقد بود که به این شیوه، ظرفیتهای فراخی که در گذر سالیان در «دین» (در معنای موسع این واژه) درج شده و بسط یافته است، میتواند در خدمت غنا بخشیدن به تکاپوهای بشری در دیگر عرصهها قرار گیرد.
در برابرِ کانت، سروش، و روشنفکران دینی، دین باورانی قرار دارند که ارادهگرایانه (یعنی با تکیه به جنبههای عاطفی، احساسی، شورانگیزانه وجود آدمی) میکوشند، عقل را تابع و منقاد قرائتهای «ظاهر خوان» از آموزهها و متون دینی کنند و اراده را در جای خرد مستقر سازند. در این رویکرد، همه جنبههای زندگی جمعی، در پرتو فهمیکه ارادهگرایان بر آموزههای دینی تحمیل میکنند، سازماندهی میشود. ارادهگرایان همه چیز را دینی میخواهند: خواه علم، خواه اخلاق، خواه سیاست، خواه اقتصاد، خواه هنر. تالی فاسد این رویکرد آن است که راه رشد موزون و همه جانبه عرصههای گوناگون خلاقیت شهروندان بسته میشود و از میان ظرفیتهای نامتناهی در جهان تعاملات انسانی و در پهنه واقعیت بیرونی، تنها مسیرهای باریک و محدودی در معرض کاوش و بهره برداری قرار میگیرند. نمونههای عینی این گونه تحمیلهای ایدئولوژیک در تاریخ به فراوانی یافت میشوند. از ایام سلطنت سلطان محمود که «انگشت در جهان کرده بود و قرمطی میجست»، تا شوروی دوران استالین و آلمان در سالهای اقتدار هیتلر و چین در دهههای فرمانروایی مائو و کامبوج در ایام حکمرانی رژیم پول پوت، و افغانستان در زمان حکمرانی طالبان و القاعده، مشتی از خروار در این زمینهاند.
ارادهگرایان با مغفول گذاشتن معرفت و نقد، با ترویج فهم و درک خود در مقام فهم و درک استاندارد و رسمی، اراده خود را به عنوان دین در قالب پدیدارهایی که مستقل از دینْ شان و کرامت دارند تحمیل و مسلط میکنند. دین، در پروژه ارادهگرایان به کلیتی بدل میشود که همه امور دیگر را در خود جای میدهد و میکوشد بدان رنگ و صبغه دینی بدهد. در درون این چارچوب تمام گرا و تمامیت خواه، ارادهگرایی در جای معرفت مینشیند و به عوض معرفت، ایدئولوژی (از نوع دینی یعنی تئولوژی) میپرورد و تحویل میدهد.
پروژه عقلانیت دکتر سروش به نیت نقد این رویکرد نادرست و در عین حال خطرناک شکل گرفت. اما وجود عناصر ورا-عقلی در درون این پروژه بی آن که نسبتشان با عناصر عقلی بدرستی مشخص شود، راه را برای قرائتهای ارادهگرایانه از پروژه هموار کرد. در مواردی حتی این گونه مینماید که خود دکتر سروش نیز احیاناًَ بی توجه به نتایج ناخواستهای که میتواند از خلط این حوزهها عاید شود به ترویج آموزههایی پرداخته است که از آنها چنین استنباط میشود که میتوان سیاست را به اخلاق و سپس این دومیرا به دین تحویل کرد. این همان مغالطه خطرناکی است که کانت در پروژه خود بخوبی بدان توجه داشت و با همه توان کوشید از طریق مجزا نگاه داشتن حیطههای عمل عقل و دین، خرد و عاطفه، و استدلال و ذوق، از بروز آن جلوگیری کند. در پروژه دکتر سروش اما وجود این نقطه ضعف، به شماری از ارادهگرایان امکان داده تا پروژه عقلانیت را به نفع خود تفسیر کنند و مدعی شوند که همه چیز در عالم رنگ دینی دارد از جهان طبیعت گرفته تا جهان تعاملات میان آدمیان، هیچ چیز از شمول دین، آن گونه که ایشان تفسیر میکنند، بیرون نیست.
مقایسه اجمالی برخی دیگر از جنبههای دو پروژه کانتی و سروشی احیاناًَ میتواند به بحث فشرده فوق نور بیشتری بتاباند. در حالی که برای کانت در عرصه فلسفه سیاسی، جمهور شهروندان و قرارداد اجتماعی میان آنان و سازمان عینی حکومت و نهادهای تمدنی، و نه لزوما شخص حاکم، واجد اهمیت محوری اند و آموزههای سیاسی او ناظر به تدوین روابط چندگانه میان دستگاه حکومت و شهروندان است، در رویکرد سیاسی دکتر سروش با مواردی مواجه میشویم که به عوض توجه به حیطه عمومی، اشخاص و افراد اهمیت یافتهاند و در جای تعامل با جامعه مدنی، شیوههای سنتی «نصیحة الملوک» مورد استفاده قرار گرفته است و در بهرهگیری از آنهم به گونهای عمل شده که راهی برای گفت و گو و مفاهمه باقی نمیماند، چنان که گویی مقصود نهایی از دست یازیدن به چنین روشی صرفا ثبت مواردی در تاریخ و بری ساختن ذمه در نزد آیندگان است. کانت با تاکید بر نقش نهادها در جهان مدرن و تاکید بر این که عقل نقاد از رهگذر نهادها نقش و تأثیر خویش را آشکار میسازد، زمینه را برای عملکرد خرد جمعی هموار کرد. در نزد کانت، آزادی، اصلی اساسی و غایتی فی نفسه بود بود که در غیاب آن خرد نقاد، کارکرد اصلی خود را از دست میدهد. در نزد دکتر سروش اما تاکید بر اهمیت نقش نهادها چندان پر رنگ نیست و جایگاه آزادی میتواند تا حد یک «روش» (یعنی ابزار) تنزل یابد.
همه دین مداران، از کانت تا سروش و تا روشنفکران دینی معاصر، به این نکته توجه دارند که دین نقشی اساسی در «معنا بخشی» به جهان آدمیان ایفا میکند. و از آنجا که «معنا» با هستی و عمق جان و روان آدمیان ارتباط دارد، میتوان به راز قدرت شگرفی که دین، در نزد دین باوران دارد پی برد. اما نکته بدیع و دورانسازی که کانت بدان توجه کرد آن بود که «معنا» و «معرفت» اینهمانی ندارند. معرفت ناظر به ارائه گزارشهای صادق از واقعیتی است که مستقل از آدمیان و خواست و اراده ایشان توان خود را آشکار میسازد (این سخن با درجهای از تسامح در خصوص واقعیتهای برساخته اجتماع نیز کاربرد دارد). «معنا» اما به مدد «حیث التفاتی ارادی volitive intentionality» و به نیت برساختن آنچه بالفعل موجود نیست خلق میشود. در همین فرایند است که از رهگذر زیاده رویهای تخیّل خلاق، جهانهایی پر راز و رمز و سرشار از زیبایی و شگفتی پیش روی شخص پدیدار میشود که با همه قدرت افسونگری، هیچ ارتباطی با عالم واقع ندارد.
کانت بدرستی دریافت که «معرفتْ» تنها در مواجهه با «واقعیت» و از طریق کوشش برای پاسخگویی به «مسائل و چالشهایی» که واقعیت مطرح میسازد کسب میشود. «واقعیت» و تنها «واقعیت» از این توانایی برخوردار است که در مقام داور نهایی، خطاهای دستگاه ادراکی و معنا سازی ما را که در فرا رَوی از تراز تجربه به ورطه خیال پردازی و بافندگی مفهومی میافتد، تصحیح کند.
کانت در نخستین گام از گامهای سه گانه پروژه خود، به این نکته توجه کرد که اگر عقل که داعیه شناخت واقعیت دارد از تجربه به دور افتد به طرح دعاوی گزاف در باره عالم واقع روی میآورد و در نهایت، با ارائه گزارههای جدلی الطرفین (antinomies) کار کسب معرفت را به تعطیل و توقف میکشاند.
آنگاه که نوبت به دین رسید، کانت دریافت که خطر دور افتادن از «محک تجربه» و گسست رابطه با «چاالش مستمر واقعیت و مسائل واقعی» در اینجا به مراتب جدی تر است چرا که دین، علاوه بر آن که از قابلیت خلق معانی مسحور کنندهای برخوردار است که میتوانند به زیستجهان شخص زیبایی و گرمیو لطف اعطا کنند، واجد این توانایی مضاعف نیز هست که میتواند به معانی خلق شده «تقدس» ببخشد و به این ترتیب آنها را از «حجیت» و «اعتباری» بی مانند برخوردار سازد. ترکیب این گرما بخشی و حجیت، با «قدرت»، آنهم در غیاب عقل نقاد، میتواند فاجعه آفرین باشد. در چنین حالتی شخص دین دار، که خود و معانی نزد خود را «حق» میشمارد و دیگران را «باطل» به حساب میآورد، با «قدرتی» که در اختیار دارد، به زعم خویش به «اصلاح» امور اقدام میکند و چون اراده اش معطوف به امری است که آن را «مقدس» تلقی میکند، هیچ رفتاری در مورد دیگری را «غیر مجاز» به شمار نمیآورد.
چنین بود که کانت، که به تحدید حدود عقل محض در نقد اول خویش اهتمام ورزیده بود، در نقد سوم و نیز در رساله مهم «دین تنها در حدود عقل» کوشید جایگاهی را که شایسته دین است و بدان امکان میبخشد ظرفیتهای مثبت خویش را آشکار سازد بی آن که قابلیتهای مخرب آن فرصت لجام گسیختن و فراروی از مرزهای اصلاح گر واقعیت را داشته باشند، مشخص سازد. در کوشش برای باز کردن جایی برای «دین» به منظور بهرهگیری از ظرفیتهای مثبت آن در جهان مدرن، کانت در پروژه عقلانی سازی خویش، به گونهای تمام عیار و بدون قائل شدن هر نوع استثنایی، بر ضرورت رجوع مکرر به تجربه و به امر واقع، به منزله باطل السحری که جاذبههای کاذب برساخته شده به وسیله خیال معنا باف را بی اثر میکند، تاکید ورزید.
کانت بخوبی به این واقعیت توجه کرده بود که از یکسو آدمی، به منزله «موجودی معنا ساز»، چارهای جز خلق مستمر معانی ندارد. از رهگذر خلق معناست که آدمیعالم بیگانهای را که در آن ماواء گزیده است برای خویش مانوس و تحمل پذیر میکند. جاذبه و توانایی بی نظیر دین را نیز میتوان در پرتو همین قابلیت چشمگیر آن برای معنا سازی فهم کرد. اما فرایند معناسازی فاقد هرنوع مکانیزم تنظیم کننده و متوقف سازنده درونی است و به نحو بی وقفه و مهار گسیخته تداوم مییابد. تنها عقال عقل نقاد است که میتواند این توسن چموش را لگام بزند. تاکیدات مکرر کانت بر مراعات حریم عقل نقاد و برصدر نشاندن آن و سپردن زمام امور به دست آن، و تدبیر و مدیریت و تنظیم همه انواع تعاملات به هدایت آن، با عنایت به نکتهای بود که با بصیرت در خصوص قابلیتهای معنا سازی آدمیو جنبههای مخرب و سازنده این قابلیت دریافته بود.
پروژه دکتر سروش اما در مقایسه، از این چنین سازگاری و تلائم که در پروژه کانت به چشم میخورد، برخوردار نیست. دکتر سروش در تاکید بر عقلانی سازی ظرفیتهای دین، بر نقد فقه پای میفشارد و از مدیریت علمی در برابر مدیریت فقهی و ضرورت عقلانی سازی فقه سخن به میان میآورد. اما این رویکرد عقلانی را در مواجهه با بخشهای دیگر دین و فرهنگی که دین در برساختن و تولید آن نقش اساسی داشته است، یا یکسره به دست فراموشی میسپارد و یا چنان که باید بدان توجه نمیکند. به عنوان نمونه به عرفان که میرسد، یکباره این رویکرد عقلانی جای خود را به نوعی شیفتگی و سرسپردگی به اموری ورا-عقلانی و استعلایی (ترانسانتدال transcendental) میدهد. چنین به نظر میرسد که نگاه دکتر سروش به عرفان با نوعی خوش بینی همراه است که عقل نقاد بر آن صحه نمیگذارد. واقعیت این است که همان گونه که کانت به فراست دریافته بود، در یک جامعه استبداد زده، نظیر آنچه که خود کانت در دوران فردریک از نزدیک شاهد آن بود، همه جهات و ارکان جامعه، خواه فلسفه باشد و خواه حقوق و خواه تعلیم و تربیت، و خواه سیاست، و خواه فرهنگ دستخوش عوارض استبداد میشوند. اگر سلطه چندین سده استبداد خشن به رشد عناصر غیرعقلانی در فقه منجر شده است و آن را ناموزون و ناهنجار ساخته، نمیتوان انتظار داشت که عرفان یا اخلاق یا روابط عرفی میان افراد از چنین آسیبی یکسره برکنار مانده باشد. تفاوتی که در این میان موجود است آن است که در خصوص شماری از این برساختههای فرهنگی، عواملی سبب میشوند تا زشتیها و نقایصشان چنان که باید، در نظر نیاید. برای مثال زیبایی شناسی عرفانی و معنای سازیهای خیال پرورانه آن، و یا احیاناًَ لذت تجربههای شخصی و مستی آفرین سلوکهای عارفانه، چشم شخص را بر واقعیت استبداد زدهای که در پشت این روکش زیبا پنهان است میبندد. هرچند که در اینجا نیز میتوان با تامل و دقت رسوب کامل خلقیات استبدادی را آشکار ساخت، اما دستیابی به این هدف نیازمند یک تکاپوی گسترده و بی وقفه، است، یعنی کاری کارستان نظیر آنچه که کانت به انجام رساند.
نکتهای که در بالا اشاره شد نیازمند توضیح بیشتر است. آنچه اهمیت توجه فوری و تمام عیار دکتر سروش و دیگر روشنفکران دینی را به پروژه ناتمام عقلانیت در ایران و پالایش منابع دینی مورد تاکید قرار میدهد توجه به این واقعیت تلخ است که جنبههای غیر عقلانی که با عواطف و احساسات و اراده آدمیان سروکار دارند، همان گونه که گذشت، از توانایی بسیار زیادی برای بازسازی خویش و تغییر چهره و انطباق با شرایط تازه و ظهور در قالب صورتهای نو و مورد پسند عام و خاص برخوردارند. آنچه که بر سر پروژه کانت، با همه صلابت و انسجام و استواری آن، آمد میباید به منزله زنگ خطری جدی برای دکتر سروش و همه روشنفکران دینی تلقی شود. کسانی همچون هگل و فیخته که خود را وارثان معنوی و فکری کانت معرفی میکردند با تردستی هرچه تمامتر به شیوهای که به شعبده بیشتر شباهت داشت، پروژه رویکرد عقلانی و نقادانه کانت را به پروژهای یکسره در خدمت «بافندگیهای ذهنی» و»برساختن معانی ضد عقل به نام دفاع از شان عقل» بدل کردند. هگل، در مقام یک «شبه روشنفکر دینی» اعلام کرد که «خدا» یا «امر قدسی» همان «عقل کل» است و مدعی شد که نظام فلسفی یی که خود برساخته است، بهترین راه درک و فهم راز و رمز این عقل کل و نحوه تجلی او در این عالم است. هگل با بانگ بلند اعلام کرد که میان عقل و ایمان، حقیقت و واقعیت، صورت و معنا، آشتی برقرار کرده است و همه این تکثرات را در یک هیئت تالیفی گرد هم آورده است. دعایی که کانت از سر استیصال در حق فیخته کرد، که «خدایا مرا از شر ‘دوستانمان’ مصون بدار، میتوانم از خود در برابر دشمنان دفاع کنم» در حق هگل نیز مصداق داشت.
در جامعه ما، ارادهگرایان با بهرهگیری از ضعفهای درونی پروژه دکتر سروش و با استفاده گزینشی از اجزاء آن، به ترویج آموزههایی پرداختهاند که با روح پروژه عقلانیت و پالایش منابع دینی بکلی در تعارض است. اینان، خواه با انگیزههای پارسایانه اما خام اندیشانه در دفاع از حریم دین و خواه با انگیزههای ناظر به حفظ قدرت، آن گونه که در هگل میتوان مشاهده کرد، مدعی شدهاند که میباید همه امور دینی شود و این رویکرد به دین «عین عقلانیت» است!
شاید مهمترین نقطه ضعف پروژه دکتر سروش را بتوان در عدم تفکیک دقیق میان «معنا» و «معرفت»، به شمار آورد. «معنا» چنان که اشاره شد، از خاصیت بسط مستمر برخوردار است و به اصطلاح فلاسفه تحلیلی «امپریالیست» است و دائما به قلمروهای تازه چنگ میاندازد و دامنه نفوذ و سلطه خود را وسعت میبخشد و در غیاب محدودیتهایی که تنها عقل نقاد میتواند بر آن تحمیل کند، خود را به منزله «معرفت» (از همه انواع آن، خواه علمی و خواه فلسفی و خواه اخلاقی) به همگان معرفی میکند و به افسون جاذبههای مسحور کننده خویش، هوش از سر مخاطبان میرباید و آنان را به آنچه بدیشان عرضه میدارد «مؤمن» میکند.
از جمله نمونههای عدم تفکیک دقیق مرزهای میان «معنا» و «معرفت» را در پروژه دکتر سروش میتوان در تاکید او بر «معرفت دینی» و سخن گفتن از دین به منزله یک «منبع معرفت» مشاهده کرد. کانت و به تبع او عقلگرایان نقاد معاصر (که وارثان بلافصل پروژه عقلانیت او به شمار میآیند و فیلسوفانی نظیر کارل پوپرو دیوید میلر برجستهترین نمایندگان آن محسوب میشوند) تاکید دارند که در مسیر بسط معرفت بهرهگیری از همه «منابع معنا آفرین»، خواه کتب دینی، خواه روایات تاریخی، خواه اسطورهها و داستانها و نظایر آنها حائز اهمیت است و مفید میتواند بود، اما تنها و تنها به این شرط که هر نوع بهرهگیری معرفت یابانه از این منابع با هدایت عقل نقاد و در پرتو ارزیابیهای نقادانه آن به انجام رسد چرا که در غیر این صورت هر نوع تفسیر و برداشت از این منابع چیزی جز ایماژها و صور خیال نخواهد بود که هر اندازه هم که در نظر زیبا و جاذب جلوه کنند، از واقع نمایی و معرفت بخشی عاجز خواهند بود.
در یک جامعه دینی که در سلطه ارادهگرایان قرار گرفته است، امور نه به تدبیر عقل نقاد که به سرپنجه قدرتِ ارادههای شور انگیخته اداره میشوند؛ ارادههایی که هدایت گرشان معانی اند نه آموزههای خرد. در چنین جامعهای نه «معرفت» که «معنا» رواج عام مییابد و از آنجا که جهان «معنا» بر خلاف جهان «معرفت»، از یکسو آنچه را که «خلاف آمد عادت» است برنمیتابد و تنوع و تکثر و امور نامانوس و نامألوف را خوش نمیدارد، و از سوی دیگر «تمامیت خواه» است، اراده را در خدمت یکسان سازی همه فهمها و سلیقهها و ذوقها و روّیهها قرار میدهد و «هر که را که بیرونی است» به شمشیر قهر و غضب از دایره خارج میسازد. در چنین عرصهای که طرد و تکفیر به ابزار رایج بدل میشود، «تجویز»های نیک اندیشانهای که با واقعیت نسبتی ندارند راه به جایی نمیبرند. ارادهگرایی در عین حال به اعتبار آن که به یافتهها و دلالتهای عقل نقاد گردن نمینهد، تابع چون وچرا و استدلال نیست. از نظر ارادهگرا، کلاف واقعیت میباید آن گونه که او پنداشته است از هم گشوده شود. بدین ترتیب جبرگرایی به جنبهای لاینفک از ارادهگرایی بدل میشود.
عقلگرایانی نظیر پوپر که در قرن بیستم پروژه کانت را به شیوهای استادانه بسط دادند و ظرفیتهای فراخ درون آن را بیشتر آشکار کردند، از جمله بدین نکته توجه دادهاند که ارادهگرایان در همه صحنهها و عرصهها جز مویدات پروژه خویش چیزی را «نمیبینند». از دیدگاه جبرگرایانه آنان، هر آنچه که در «بیرون» قرار دارد، یعنی آنچه که «ظاهرا» در خارج از قلمرو بافندگی ذهن آنان عمل میکند، صرفا بینهای در تایید دیدگاه آنان است. به این اعتبار برای ارادهگرا، «خطا» و درس گیری از آن، فاقد معنای محصَّل است. عقلگرایان اما بر این نکته تاکید دارند که عقل صرفا از رهگذر بازبینی دقیق همین «خطا»ها در گمانه زنی حدود و تغور واقعیت است که میتواند راهی به فهم بهتر آن بازکند.
اهمیت پروژه ناتمام روشنفکری دینی و اهمیت تاکید بلیغی که در این پروژه بر جایگاه محوری عقل نقاد میشود، در پرتو آنچه گفته آمد بهتر روشن میگردد. روشنفکران دینی از یکسو بر وجود ظرفیتهای مثبت نامتناهی در دین تاکید دارند و از سوی دیگر در پاسخ روشنفکران و ارادهگرایانی که از پایان عصر عقلانیت سخن میگویند، متذکر میشوند که چراغ عقلانیت هنوز در ایران اسلامی از رمق نیفتاده است و ظهور و تداوم پروژهای نظیر پروژهای که دکتر سروش بدان اهتمام ورزیده است (با همه کاستیهایی که احیاناًَ میتوان در آن یافت)، گواه روشن این مدعاست که سوسوی عقلانیت هنوز در این دیار به چشم میرسد. پروژه روشنفکری دینی، علی التعریف به اصلاح از رهگذر آموزش و روشنگری و نقد توجه دارد. چنان که گذشت یکی از مهمترین آموزههای عقل نقاد درس گیری از نقصها و خطاها در پرتو ارزیابی دقیق گامهایی است که در مسیر فهم واقع و تغییر آن بر مبنای بهترین درک عصری، برداشته میشود. تحریر این یادداشت و آنچه که در آن مورد تاکید قرار گرفت، اقدامی بر وفق آموزههای همین پروژه است.
بن مایه یادداشت حاضر را احیاناًَ میتوان این گونه خلاصه کرد که وجود برخی تعارضات درونی در رهیافت اتخاذ شده به وسیله دکتر سروش، بر خلاف آنچه در پروژه کانتی به چشم میخورد، راه را بر استفاده ارادهگرایان از دین (و دیگر نهادها و برساختهها در جهان مدرن) به نحو ابزاری صِرف، سد نمیکند و به این ترتیب زمینه را برای سوءاستفاده باز میگذارد. اما آنچه که در مقام جنبه ضعف پروژه دکتر سروش مورد تاکید قرار گرفت، در عین حال این نکته را نیز برجسته میسازد که این پروژه، نظیر هر طرح پژوهشی پیشرونده و رشد یابنده دیگری، حاوی ظرفیتهای مثبت فراخی است که میباید با پالایشها و کاوشهایی که به دست خود دکتر سروش و دیگر اندیشهورانی که با پروژه او همدلی دارند، آشکار شوند و به منصه ظهور برسند.
آرزوی همه دوستداران دکتر سروش و دعای خیر آنان این است که با عنایت حق سالهای عمر او را همچون ایام زندگی دانای کونیگسبرگ پربرکت و طولانی بدارد و در تکمیل و تصحیح هرچه بیشتر و بهتر پروژه مهمی که سالهای پیش آغاز کرده است، با توفیق قرین گرداند. آمین.
منبع: ویژهنامهی زادروز سروش- با اندکی حک و ویرایش.
نظرات